تلاش من در اين تارنمای بی روح، جان دادن به دغدغه های مشترکی است، که محيط زيستمان را میسازد.
!
در نخستين سالهاي آخرين دهة سدة بيستمِ ميلادی، لستر تارو، يك اقتصاددانِ مشهور آمريكايي كه سمت مشاور اقتصادي بيل كلينتون،
رئيسجمهور وقت ايالات متحده را نيز بر عهده داشت، به صراحت اعلام كرد: «در قرن بيست و يكم فقدان منابع طبيعي (در يك كشور) ممكن است، مزيتي باشد(تارو، 1992).» در آن زمان، آرژانتين هنوز چون امروز، يك كشور ورشكسته محسوب نميشد و شايد حتّي در شمارِ يكي از سفيدترين ممالک آمريكاي لاتين قرار داشت؛ كشوري كه تارو در صفحة 48 از كتاب خويش، منابعطبيعي انبوهش را با ژاپن مقايسه ميكند كه از منابع طبيعي اندكي به نسبت آرژانتين برخوردار است و ميگويد: به رغمِ برخورداري از چنين منابعي، آرژانتين فقير است و ژاپن ثروتمند. اينك از زمان مقايسة تارو، بيش از 11 سال ميگذرد، در اين مدّت، قدرتمندترين كشور آمريكاي لاتين، تلاش كرد تا با اجراي مقلدانة سياستهاي اقتصادي نهادهايي نظير بانك جهاني، صندوق بينالمللي پول و سازمان تجارت جهاني و توجه افراطي و يكسويه به كارايي اقتصادي، بدون تطابق آن با ويژگيهاي بومي سرزمين خويش، جهتگيري سرمايهگذاري و پژوهشي خود را ظاهراً به سمت توليد ابزارهاي انسانساخته[2]، تغيير داده و سطح رفاه شهروندان خود را به ضربِ دلارهاي مؤسسات اعتباري جهاني هم كه شده، همچنان بالا نگه دارد. در اين راه نيز، از حراج اندوختههاي طبيعي خود هراسي به دل راه نداده و سرماية مادي و معنوي چنداني نيز براي حراست از اين منابع در نظر نگرفت. چرا كه آنها سخنان تارو و امثال او را چنين دريافته بودند كه «راه ثروتمندشدن از طبيعت نميگذرد!» نتيجه آنكه كشوري كه در آغاز دهة نود ميلادي، ميشد آن را دستكم با ژاپن قياس كرد، حتّي پس از تزريقِ متجاوز از يكصد و سي ميليارد دلار وام به پيكرِ بيمارش
[3]، حالا بايد با جمهوريهاي آسياي ميانه مقايسه شود؛ كشوري كه تا مدتها كسي قادر به ادارة آن نبود، در كمتر از يكماه 5 رئيس جمهور عوض كرد و بيساماني را بدانجا رسانده كه هماينك، هر كودك آرژانتيني در بدو تولّد، ناگزير است سنگيني چهار هزار دلار بدهي خارجي را بر دوش خويش تحمل كند
[4]، آنهم سرزميني كه تا چندي پيش، درآمد سرانة ساكنانش به حدود هشت هزار دلار در سال بالغ ميشد (دهشيار، 1380)!
2 Man Made
جالب است كه درست اندكي پيش از فروپاشي كامل اقتصاد آرژانتين و اعلام ورشكستگي رسمي دولت، يوهانس رائو، رئيسجمهور آلمان، در نشست سالانة اعضاي پيمان (كنوانسيون) مبارزه با بيابانزايي سازمان ملل متحد(COP4)، اعلام كرد: « تنها در چهار سال مياني دهة 90 (97-1994)، جهانيان شاهد بروز 30 جنگ و مناقشه بين كشورها، ناشي از تخريب محيطزيست بودند (Rau، 2000).» جنگهايي كه شناسة ناديدهگرفتن هنجارهاي بومشناختي در آموزههاي راهبردي كشورهاي درگير به شمار ميآيند.
و يكي از بنيانيترين و در عينحال مشهورترين اصول در حوزة محيطزيست، قانوني است كه از آن با عنوان: «تأثير پروانه
[1]»، ياد ميكنند؛
[2] اصلي كه مضمونش چنين است: «جهاني كه در آن زيست ميكنيم، چنان كوچك و به هم وابسته است كه اگر يك پروانه، بالهاي خود را در جنگلهاي آمازون به هم زند، ممكن است طوفان مهيبي در آن سوي كرة زمين رخ دهد.
[3]»
چه كسي فكر ميكرد، عاقبت روشنايي شهرها و چراغاني اماكن بلندمرتبه در شب، ممكن است نسل پرندهها، خفاشها و قورباغهها را در معرض نيستي كامل قرار دهد!
[4] چرا كه اين نورافشانيها مانند جاروبرقي حشرات گوناگون نظير پشهها را به خود جذب كرده و با از بين رفتنِ آنها، پرندگان و قورباغهها نيز ديگر چيزي براي خوردن نخواهند داشت و كيست كه امروز نداند، تصورِ جهانِ بيپرنده، چقدر ميتواند دهشتناك و دلهرهآور باشد؟! چگونه است كه هنوز پس از گذشت حدود30 سال از تولّد اين قانون، كماكان در اولويتسنجيهاي خويش و در ساز و كارِ تخصيص اعتباراتِ ملي، بيمهاباي فرداها، آن را ناديده ميگيريم؟ آنچه که امروز در دريای خزر و خليج فارس روی میدهد و اين دو بومسازگانِ ناهمتای آبی را بدل به نخستين و دوّمين محيطهای آبی آلودة جهان کرده است (فاطمی، 1382)؛ پسابهای آلودهای که هر روز با شتابی بيشتر، آبخوانهای کشور را به نابودی میکشانند، سدهاي پهنپيکری که شورابها را میافزايند و تالابهای ناهمتای ايرانزمين را به خشکی تهديد میکنند و صنايع آلودهکنندهای که اصول ارزيابی زيستمحيطی را به سخره گرفتهاند ... همه و همه نشان میدهند که ما تا چه اندازه پروانه را از خاطر بردهايم.
سرودة هشيارانة والت ويتمن (1819-1892)، كه در سال 1855 ميلادي آفريده شده است، نشان ميدهد: دانايي فردي براي مهار بحرانهاي اجتماعي و ممانعت از ارتكاب خطاهاي فاحش كافي نيست، هر چند كه لازم است!
باور دارم كه يك برگِ علف كمتر از سيرِ ستارگان نيست،
و مور نيز به همان اندازه كامل است،
و يك دانة ماسه و تخم سوسك و داروگ،
شاهكاري است براي والاترينها،
و توت سياه، شايستة زينتبخشيدن به رواقهاي آسمان است،
و باريكترين مفصل دست من، همة ابزارهاي ماشيني را
مسخره ميكند،
و گاوي كه با سري غمزده نشخوار ميكند،
از هر پيكرهاي فراتر است
و موش، معجزهاي است كافي براي در ترديدافكندنِ
ميلياردها ميليارد بيايمان.
[5]شايد بيدليل نباشد كه برندة نوبلِ اقتصاد سال 1998، خود يكي از منتقدان جدي بانك جهاني در طول سالهاي ماضي بوده است. آمارتيا سن (1999)، كه سالها در بالاترين سطوح تصميمگيري اين بانك نيز مشاركت داشته است، در كتاب بحثبرانگيزش (توسعه به مثابه آزادي)، اعتراف ميكند: « بانك جهاني ميتوانست بسيار بهتر از آني عمل كند كه كرد.» وي به وضوح، ملاكِ قرارگرفتن صرفِ كارايي اقتصادي را (كه سالها از سوي بانكجهاني ترويج شده بود)، براي ارزشگذاري پايداري جوامع، نفي ميكند و ارزشهاي ديگري همچون رويكردهاي اخلاقي و زيستمحيطي را مطرح ميسازد.فرازنای سخن آنکه پندارِ توسعهای متکی به جلوههای سازهای مديريت و مبتنی بر قدرت فناوريهای فراپيشرفته، پنداری است که شناسههای باطل بودنِ آن سالهاست که آشکار شده است. فاجعة آرال يکی از آن شناسههاست که نشان داد هنوز هم برای حکومت بر طبيعت راهی جز پيروی از قوانينِ آن وجود ندارد؛ راهی که عقوبتِ کژروی از آن، به صدا درآمدنِ بالهای پروانه است.
1 Butterfly Effect
[2] اين قانون، نخستين بار در دسامبر 1972 توسط يك هواشناس آمريكايي به نام پروفسور ادوارد لورنز (Edward Lorenz)، استاد مؤسسة فناوري ماساچوست(MIT) ايالات متحده مطرح شده استCross)، 2001).
[3] عين عبارت پروفسور لورنز، چنين است:
"Predictability: Does the Flap of a Butterfly's Wings in Brazil set off a Tornado in Texas?"
[4] به نقل از مجلة صلح سبز، شمارة نوامبر- دسامبر 2001، به نشانی:
http://www.greenpeace-magazin.de/start.html[5] شاعرِ انديشمند آمريكايي (به نقل از: آنترماير، 1955).